​​​​​

جدی نمیدونم این پست و چطور شروع کنم/: پس یه راست میریم سر اصل مطلب...

آقا به امید سال کبیسه مامانم همه ما رو به کار گرفته واسه خونه تکونی، که خدا یه روز اضافی بهمون داده، چرا ازش استفاده نکنیم؟:||| ما هم برای اینکه دست از سر کچلمون بر داره هی میگم نه بابا امسال نیست سال دیگست و اینا. اما از شانس گندمون نه چون امسال شهریار (یاد آوری میکنم که پسر خاله کوچیکمه) چهار سالش میشه و تو سال کبیسه بدنیا اومده مامانم دقیق یادشه و نمیشه گولش زد-____- بیچاره شهریار، چقدر فوش خورد"-" یادمه چهار سال پیش برای بدنیا اومدنش خالم که نه، هممون فقط التماسش میکردیم که تروخدا سی اسفند بدنیا نیا. تا اینکه یک فروردین به گوشمون رسید که بعله جناب چشم به این جهان گشودند. آههه یادش بخیر. لامصب کی تو چهار سالت شد؟TT

خدایی واقعا الان نمیدونم تو این هیری ویری چرا حس پست گذاشتن بهم دست داده/: از این پستای بی محتوای چرت و پرت. فکر میکنم دلم میخواد یه چیزی آخر سال بنویسم و یکم به این وب حال و هوای نوروزی بدم. البته ما اینجا داریم از این حال هوای نوروزی خفه میشیم. بیشتر بخوام بگم کمرمون شکسته-_____- حالا زیاد بدم نمیگذره. همراه با تمیز کاری آهنگ گوش میکنیم، میخندیم، دعوا میکنیم/:

تازه منم خیلی چیزا رو پیدا کردم که یه مدتی میشه از گشتن به دنبالشون خسته شده بودم. مثل کتاب داستانای طفولیتم. اونقدر از پیدا کردنشون ذوق زده شدم که به جای تمیز کاری سه ساعت نشستم همشونو از اول خوندم*---* یادمه اون موقع که سواد نداشتم میدادم خواهر بزرگم یا خاله دومیم که اونا هم مثل من عاشق کتابن برام بخوننشون. با اینکه زیاد این خاطرات و به یاد ندارم اما میدونم که همیشه خالم ما رو میبرد کتاب خونه و برامون ازشون یه عالمه کتاب میگرفت. واقعا میتونم بگم یادش بخیر، چون جزوی از بهترین خاطرات بچگیم هستن.
ولی خدایی الان که یه سر به اون کتابا زدم و دوباره خوندمشون میگم اینا چی بودن برای منه طفله شیش هفت ساله:| چقدر خشونت لعنتی. مثلا تو پری دریایی دختره میخواست شاهزاده رو بکشه اما نکشت و تبدیل به کف شد:| یا تو کفش قرمزی جلاد زرتی زد پای دختر بیچاره رو قطع کرد و دختره هم آخرش مرد/: هانسل و گرتل و بگو که جادوگره نه چندان بیچاره رو هل دادن تو آتیش و سوزوندنش:| فکر کنم یکی از دلایل اینکه من یکمی الان خشن مشن میزنم همینا باشن-_____-
یادمه یه مدتم من از نقاشیای جادوگر پری دریایی(که تو داستان یه مرد خفناک خوناشامی بود) با دیو توی دیو و دلبر شدیدا میترسیدم/:
طوری که میدادمشون خواهر کوچیکم خط خطیشون کنه. البته اگه به اونم نمیدادم اون کار خودش و میکرد. الان گربه های اشرافی همشون رنگی رنگی یا کامل سیاهن:|
حالا اینا به کنار، نمیدونم چرا همه شخصیتای دختر تو کتابا اینقدر با حجاب بودن!
گیلدا تو ملکه برفی رو کلا کوبوندن از نو ساختن. حجااابب کامل داشت لعنتی. فقط یه چادر میموند که فکر کنم خیلی سختش میشد اونجور با ملکه برفی بجنگه و شکستش بده.
خلاصه الان میخوام کتابا رو بدم شهریار چون من و خالم متوجه شدیم اونم مثل ما عاشق کتابه و اینکه کتاب داستانای امروزی واقعا چرت و پرتن/: نه نکته آموزنده، نه شعرای قشنگ. از دممم چرت و پرت.

راستی،
با اینکه من از روز اول با خریدن ماهی مخالف بودم اما بابام با جمله روشن فکریت و بذار دم کوزه آبش و بخور سه تا ماهی کوچولو موچولوی کیوت خریده*---* منم اینقدر دوسشون دارم که زود به زود غذا بهشون میدم و آبشونو عوض میکنم تا یه وقت به دیار باقی نشتابن=" تازه براشون اسمم گذاشتم:>
تانی، جانی و ناتی(بی ادبا، اصلانم از داستان مائو ندزدیدم اسمشو)
تانی عجیبا غریبا خیلی سرسخت و پر جنب و جوشه، برعکس اون دو تا که مرده‌ی متحرکن و فقط پایین تنگ دهناشونو باز و بسته میکنن. شاید بگید همه ماهیا همینجورین ولی مثلا موقعی که میخوام آبشونو عوض کنم و تانیو بگیرم هی میره این ور و اون ور و اصلا دم به تله نمیده. برعکس اون دو تا که انگار از زندگی نا امید شدن و منتظر مرگن:| اصلا خیلی عجیبه، اولین باره که همچین چیزی میبینم. شاید حالا من خل شدم و توهم میزنم ولی...
آقا من فکر میکردم ارتا با دیدن ماهیا مثل این انیمیشنا هی بیاد طرفشون و دست کنه تو آب تا بگیرشون، اما به پشمشم نگرف/: چرا؟ ماهی قرمز ندوست فکر کنم-_____-

اینم از اینD= خوشحالم که آخرین پست سالم پست قبل نیست.
ولی خودمونیما، این ماه و با پست ترکوندم. اگه دقت کنید نسبت به ماهای قبل این ماه بیشتر از همشون پست گذاشتم:} امیدوارم سال جدید بیشتر هم بذارم^--^ فعلا که میخوام بعد از سال تحویل استارت چالش نوشتن و یه عالمه چالش دیگه رو بزنم.
در آخر هم بگم که امیدوارم امسال واسه همتون آغاز یه سال و قرن خیلی خوب، همراه با کلی حس و لحظات قشنگ باشه.
عیدتون مبارک و تا سال دیگه،
فعلا♡

 

پ.ن: همچین میگم تا سال دیگه خدافس، انگار قراره بعد یه سال بیام وب. یکی نیست بگه بابا همین فرداستD:
پ.ن 2: عخی، اینا آخرین پی نوشتای امسال و قرنن:)))
پ.ن 3: خدایی وب بدون استلا خیلی یه جوریه:< بیا دیگه لامصب. فقط مونده کوشا ساعی بهت بگه برگرد/=