من اون لقمه گنده که نزدیک بود باهاش خفه شم رو برای شرط بندی توی دهنم نکردم.
درسته من خیلی عقبم. چشمام تارن ولی میخوام که قدم به قدمشون حرکت کنم. کج و کوله راه میرم. پا هام مال من نیست. میترسم که اونا هولم بدن و من با زانو زمین بخورم و خونریزی کنم. فکر میکنم درست میشه اگه لبخند ببینم، اما ذهنم تار عنکبوت بسته. به خودم میگم که شاید امشب بارون بیاد.
میخوام برم بخوابم؛ تا کسی توی گوشم بخونه:

 

Sabotage the things I love the most

Camouflage so I can feed the lie that I'm composet

 

و همینطور که دارم به آغوش رویاهای غیر واقعیه شیرین میرم زمزمه کنم:
"من تنهایی شاد ترم."

 

Wispers

halsey