سلام.

حالت چطور است؟ امیدوارم که خوب خوب باشی.

خوشحالم که دارم این نامه را در حالی برای تو مینویسم که نه تو میدانی من چه کسی هستم، و نه من میدانم. البته زمانی با خودم چیز های غیر ممکن را ممکن در نظر میگرفتم. به خاطر یک عدد. عددی که به من گفته بود ممکن است تو واقعا بدانی من چه کسی هستم و فقط نتوانی پا پیش بگذاری. اما الان من معتقد و مطمئن هستم که وجود خارجی و داخلی نداری و نخواهی داشت.

باورت میشود؟ با تاس رو به رویم قرار گذاشته بودیم که اگر زوج از آب در آمد تو باشی و اگر فرد شد برعکسش. و منه فاقد عقل چشمانم را بستم. تاس را در هوا انداختم و بعد زیر چشمی به عددی که آمده بود خیره شدم. دو...

مادر تمام عدد های زوج و، زوج ترین عددی که میشود شناخت برایم آمده بود. دو. تشکیل شده از یک به علاوه یک که میتوانند من و تو باشیم. راضی نشدم. با اینکه میدانستم عمرا باز هم زوج بیاید دوباره تاس را انداختم. دوباره دو آمد!

نمیدانم من خوش شانس هستم یا جاذبه زمین دلباخته عدد دو شده بود اما این را خوب میدانم که گل امید در قلبم رشد کرد و شکوفه هایش تمام ریه و رگ هایم را پر کردند. شکوفه هایی که مدتی بعد تبدیل به گلبرگ هایی خشکیده شدند و نفس کشیدن را برایم زهر ساختند.

دو. آن دوی لعنتی. شاید یکمی غیر منطقی باشد که بخواهی از یک عدد بینوای هیچ کاره متنفر باشی اما خب من شدم. از عدد دو متنفر شدم. دویی که بذر امید را در قلبم کاشت. رویایی که به آن آب داد و خیالی که نوری برای او فراهم ساخت. همه اینها باعث شدند مثل احمقی ساده لوح به دنبالت بگردم. مسخرست.

حال بگوییم آن دو ی نادان، غیر عمد آن دانه از دستش لیز خورده و با خاک یکی شده؛ آن رویا و خیال از خدا بی خبر که او را بزرگ کردند و پرورشش دادند این را در نظر نگرفته بودند که آخر چه آدم بیچاره ای میتواند تو باشد؟ چه کسی؟ کدام مغز خر گاز زده ای؟

آه، هنوز هم با یاد این موضوع عصب های مغزم نبض میزنند. اینکه با امید واهی در قلبم سراسر دنیا را گشتم و در چشمان خیلی ها نگاه و با خود فکر کردم که تو باشی. اما خب نبودی و بعد از مدتی متوجه شدم که نخواهی هم بود. البته بگویم نه اینکه محتاج تو بوده باشم، اصلا هم اینطور نیست! اما، خب...

اصلا... اصلا برای چه دارم برای تویی که وجود خارجی نداری چیزی مینویسم؟ تازه به خودم زحمت ادبی نوشتن و ویرایشش هم میدهم! بیخیالش. گور پدرش هم کرده، برایت مینویسم. حداقل روزی در دلم نماند که هیچوقت نتوانسته ام برایت نامه ای بنویسم و در آن بگویم که... دو...دوستت... ولش کن، از این جمله خوشم نمی آید. دیگه از این بد تر که در اولین کلمه اش دو دارد؟! نه اینکه دستم به گوشت نرسد بگویم بو میدهد، فقط... فقط‌ ترجیح میدهم گفتنش را با خود به گور ببرم. همین. دلیل هم بخواهی میگویم که به تازگی فهمیدم که من نمیتوانم ازش استفاده کنم چون حتی اگر وجود داشته باشی هم، فکر نمیکنم بتوانم تو را پیدا کنم. البته اگر بتوانمم نمیخواهم که دیگر به دنبالت بگردم. من خودم را به زور در قلبم جای میدهم، چه برسد به یک نان خور اضافی که تازه باعث زلزله میشود و پول شارژش را هم نمیدهد.

در کل من آدمش نیستم. تو را به خوشی و ما را به سلامت. نه واقعا! چرا وقتی نمیخواهم باشی و نمیخواهی باشی دست به نوشتن این نامه برایت زدم؟ خدای من! میدانستم. کار آن رویا و خیال مارمولک است. اینطور نمیشود. باید ادبشان کنم تا دیگر از این غلط های بسی غلط نکنند. خب، فعلا ای...ای...به نظرت چه باید به تو بگویم؟ باید مثل این داستان های عاشقانه رویت اسمی باکلاس بگذارم؟ هه! به همین خیال باش! برای تویی که قرار نیست هیچوقت باشی خودم را به زحمت بندازم و یک اسم انتخاب کنم؟ عمرا! خب پس،

فعلا ای کسی که قرار نیست هیچوقت تو را ملاقات کنم. طولانی شد؟ خب به درک!

راستی، بگذار به تو هشداری بدهم. اگر وجود داری(میبینی که این امید دست از سرم بر نمیدارد؟) توجه داشته باش که خدایی نکرده اگر روزی مرا پیدا کردی، هیچوقته هیچوقت به من نزدیک نشوی. باور کن، برای خودت میگویم. چه کاریست؟ اصلا به دنبال من نگرد که بخواهی به همچین چیزی فکر کنی. و یک چیز دیگر...

به هیچ وجه هم به عدد دو اعتماد نکن! همین که من گفتم! وسلام.

یکستدار تو...

ناستاکا شارون.

 


 

پ.ن: عکس اول پست بسیار بی معنی با پست و فقط جهت زیبایی میباشد^^

پ.ن 2: بعد از مدت بسی بسی خیلی طولانی ای ناخونام بلند شدن و از صدای برخوردشون موقع تایپ با صفحه تبلت یه حس عجیبی بهم دست میده:>

پ.ن 3: برنامه ریختم واسه درس خوندن و جبران عقب موندگی هام. پس... فکر نمیکنم دیگه فعالیتم اینجا زیاد باشه. اما اینبار قول میدم ارتباطم و کامل با وب قطع نکنم. همون یکی دوبار واسه هفت پشتم بس بود-_____- البته بیان خیلییی سوت و کور شده، فکر نمیکنم اصلا کم شدن فعالیتم زیاد به چشم کسی بیاد:«

پ.ن 4: گفتم سوت و کوری و غیبت... مگه دستم بهت نرسه استلا که خونت حلاله^^ دیگه زدم به سیم آخرo(▼皿▼メ;)o

پ.ن 5: نمیخواستم واسه این پست پی نوشت بذارم، ولی یه چیزایی بودن که میخواستم حتما گفته باشمشون...