خببب، فکر نمیکنم مثل همیشه این برگشتنمم زیاد دووم داشته باشه. البته دعا میکنم که داشته باشه اما اونطوری که میبینم مطمئنن مثل همیشه دوباره یه موشک پر از بدبختی و شومی روی سرم منفجر و وجودم و به آتیش میکشه. پست قبلی که با رضایت کامل و خوشنودی قفلش کردم پر از چسناله هایی بود که دیروز صبح داشت مثل این چند وقت منو میسوزوند، چون صبحم و طوری آغاز کرده بودم که دلم نمیخواد دیگه در طول هزار سال آینده یکی دیگه از این صبح ها رو تجربه کنم. دیروز میخواسم یه پست شاد و خوش و خرم بنویسم اما اصلا و ابدا نشد و تماما به گند کشیده شد. شد یکی از چسناله هایی که برای خالی کردن خودم توی برنامه خاطرات مینویسم. برنامه ای که اونقدر تاریک و شوم و سیاهه که میترسم حتی ازش رد بشم و نگاهی بهش بندازم.

این روزا شده بودم ماری که دائم به خودش میپچه و صدای زنگ ته دمش باعث سردرد و سردرگمی و نفرت از خودش میشه. هعیییی... نمیخوام این پست و هم شبیه اون پست قفل شده کنم، فقط بگم که اونقدری درب و داغون بودم که چند کیلویی کم کردم، طوری که هر کی میبینتم دست به دامن پشماش میشه و میگه  "اینبار دیگه اون استخونایی هم که داشتی آب شدن نه؟"؛ به علاوه زیر چشمام اونقدری گود شده که یه آدم و میشه توش دفن کرد. شبیه یه زامبی شدم کلا. اصن بمولا یه وضعی که تا دیروز عصری میترسیدم خودم و توی آیینه نگاه کنم. ناستاکا زامبیXD 

باید از خودتون تشکر کنید که از خوندن پست قبل لبخنداتون جون سالم به در بردن=> قبل از اینکه اون متن کذایی رو پست کنم یه سر به وبلاگاتون زدم و، این بغض بی جنبه من که یه ماهی میشه توی گلوم برای ترکیدن تقلا میکرد زرتی شکست. یکی از دلایلی که مخم و آشفته تر از چیزی که بود میکرد اینجا و شما بودید. اینکه نمیتونستم بیام و با اینجا رو به رو بشم. اینکه اون حس و بهم نمیداد عصبیم میکرد و باعث میشد... بمولا حالا هی من میخوام وارد اون پست نشم مگه میشه؟:| خلاصه بگم که از خودتون ممنون باشید، حتی بیشتر از من که ازتون ممنونم. ممنونم. خیلی ازتون ممنونم؛ که فراموشم نکردید، با اینکه خودم گذاشته بودم اونقدری غرق بشم که بمیرم بازم دستتون و برای گرفتنم دراز کردید. البته نمیدونم که اینو میدونستیدم بازم کمکم میکردید یا نه ولی بازم ازتون ممنونم. از ته دلم. از اعماق قلبم. از تموم وجودم ممنونم و متاسفم اگه بی احترامی ای کردم با توجه نکردن به نوشته هاتون و نظراتی که برام میذاشتید. متاسفم. خیلی، متاسفم. 

دیدید این بمولا افتاده رو زبونم؟ خواهر بزرگمم وقتی میگمش همچین برمیگرده سمتم که از نفس کشیدن پشیمون میشم/: آخه خونده یه جایی، دخترایی که میگن بمولا، پشمام و اون یکی چی بود؟ یادم رفت:| خلاصه اینا رو باید زنشون داد/: منم با حالت خشکی بهش گفتم که کلمات جنسیت ندارند و اونم با گه بخوری دهن مبارک منو بست... آره دیگه بچه اولیا همیشه قدرت دستشونه/: آخریام که ته تقاری و عزیز ننه باباهاشونن، وسطیام که زرررشککک-____- آه...

تو این مدت یه سری انیمه و سریال کره ای دیدم که الان میگم خدممتون*دفتر گزارش دیدنی ها را باز کرده و شستش را زبان زده و شروع به ورق زدن میکند*

خببب انیمه دروغ تو در آپریل(فین فین) و دیدم، فرا تر از مرز، تاماکو مارکت و تاماکو لاو استوری با سه فصل و یه سینمایی سگ های ولگرد بانگو=) یه عالمه انیمه دانلود شده هم دارم که دارن تو لپ تاپم برای دیده شدن خاک میخورن. 

انیمه دروغ تو در آپریل واقعا حالم و خوب کرد، درسته ژانرش غمگینه اما اونقدری حس خوب بهم داد که انگار بهار نیومده همه شکوفه های دلم شروع به باز شدن کردن. بعدش هم رفتم سراغ انیمه فرا تر از مرز. آههههه، یعنیا اگه روزی یکی ازم معرفی یه انیمه فوق العاده خوب رو بخواد اینو اینجوری معرفیش میکنم: "همممم بزن بزن دارهه توششش، هممم عشقیههه، هممم دارامههههه، همممم ملودرامههههه و..."(دیدین دیگه ویدیوعه رو؟) اونقدر که این انیمه خوب بودش فقط التماسش میکردم که تموم نشو جون مادرتTT اصلا لعنتیا چطور میتونید حتی با سکانس آخره آخر هم اشک تو چشامون و لبخند رو لبمون به وجود بیارین؟؟!:" بمولا اگه تا حالا نگاهتونم به این انیمه نخورده نصف عمرتون و مثل من بر باد فنا دادید-_____-

بعد فرا تر از مرز گفتم برم حالا یه چیز آروم و ملو ببینم که قرعه به نام تاماکو مارکت افتاد که واقعا هم مثل صورت تاماکو این انیمه ناز و گوگولی بود؛ واسه همین من تموم انیمه رو با یه آرامش عجیبی نگاه میکردم. با اینکه روندش آرومه ولی اصلا دلت نمیخواد بزنی جلو چون تک تک صحنه هاش یه چیزین واسه خودشون=>

بعدشم که جونم براتون بگه، رفتم سراغ بانگو که مطمئنا معرف حضورتون هست. اصلا از شدت خفنیش طوری کف و گوز قاطی کردم که یه جاهایی هی استپ میکردم و دوباره جملاتشون و میخوندم تا کامل ملتفت ماجرا بشم و خوب و درست درکشون کنم/: خدایی حس کند ذهنا بهم دست میداد-____-

فعلا هم در صدد دیدن ناکجا آباد موعود هستم که فقط فصل اولش و دان کردم و فصل دومش و گذاشتم برای بعد تموم شدن پخشش. بعد سریال زیبایی حقیقی به خودم قول دادم دیگه هیچ چیز، تکرار میکنم، هیییچچچ چییززز رو در حال پخش دنبال نکنم. آهههTT زیبایی حقیقی... خدا بگم چیکارشون نکنه با این پایانشونT^T سئوجونمممممT-----T 

خلاصه بعد دیدن تمام بانگو دیگه انیمه میدیدم حالم بد میشد واسه همین بعد یه مدت که به خودم استراحت دادم رفتم سراغ سریال کره ای مستر کویین یا همون آقای ملکه. یعنی اگه بخوام کل سریال و تو یه جمله خلاصه کنم باید بگم که نمیتونم/: اونقدری که خوب بود... از بازی بازیگراش مخصوصا شین هه سان تا داستانش با اینکه یه سری کاستی ها داشت یه کلمه کمه براش، بینهایتم که نه ولی اصلا...کلا...بمولا...پفT^T ببینید وگرنه با من طرفید. ملتفتید؟ لعنتی وقتی آهنگ پارت یکش و گوش میکنم اصلا اون انرژی ای که خود شخصیتا مخصوصا نقش اصلی داشت میفته به جونمx) بگوشید ببینید شما هم؟

داشت تقریبا یادم میرفت که اینو بگم، بیشتر آشغالا رو گذاشتم دم در، چون بوشون داشت ذهنم و فاسد تر از چیزی که بود میکرد. کش سبز رنگ موهام که یه سر این بوی گند بود رو پاره و جایگزینش کردم. دیگه نمیخوام چیزی و کسی ذهنم و آشفته کنه. خودم زیادی داغونش میکنم، دیگه نمیخوام کس دیگه ای واردش بشه. چرا اینقدر Be Kind هالزی خوبه؟ موزیک ویدیوش و دیدین؟ دیدین همون چیزی بود که توی چالش سحری حسش کرده بودم؟XD هر وقتم که تلوزیون میذارتش با یه لبخند دانای کل پام و رو پام میندازم و میگم "آره ما یه چالشی داشتیم که..." حرفم تموم نشده خواهر کوچیکم چشماش و تو حدقه میچرخونه و میگه "آره آره تو تونستی موزیک ویدیوی هالزی رو قبل از اومدن حدس بزنی آفرین آفرین" و منم دستام و تو هم گره میکنم و شیطانی میخندم<B 

راستی اگه بدونید اِرتا چه بزرگ شدههه. ننه به فداشTT مامانم هر بار که گالری گوشیش و باز میکنه اونقدر مورد عنایتم قرار میده که دیوارای خونه آب میشن و بعدم شروع میکنه به پاک کردن 600-500 عکسی که من از ارتا گرفتمXD حالا خودشم از عکسا لذت میبره ولی نه چون حافظه گوشیش پره هر چی واردش میکنیم انگار درخواست شنیدن عنایت های زیبای مادرم و دادیم. فقط خدا میداند با اون 128 گیگ چه کرده-____- 

اینم یه سری عکس از ارتا کوچولو، یعنی ارتا خانمTT لعنتی، هنوزم برای من همون ارتا کوچولوعه. نه بیشتر نه کمتر، میفهمییید؟:"

​​​

بمولا میترسم با خرگوش اشتباهش بگیرن='} خرگوشکه من.

اینجا داشت با برگا بازی میکرد، کلنم اینجوریه که وقتی موقع بازی میشه همش از دستم فرار میکنه و جنب و جوشش به هزار میرسه. واسه همین پدرم در اومد تا تونستم این عکس و ازش بگیرم-____-

خبببب، فکر میکنم حالا این پستی شده که ارزش خوندن داشته باشه:) ممنونم ناستاکا، که برگشتی. ممنونم...

 

پ.ن:عاشق عکس اول پستم، واسه اونم که شده تموم تلاشم و کردم تا یه پست خوب و قشنگ بنویسم:}

پ.ن ۲:چیزی ندارم بگم، فقط دلم میخواست یه "پ.ن ۲" داشته باشه این پستXD

پ.ن ۳:کسی هم هست که جرعت خواستن رمز پست قبلی رو داشته باشه؟=> اگه هم بود باید بگم که واسه رمزش یه معما گذاشتم تا خودمم یادم بره که چی بودشD=

پ.ن ۴: قالب وب چطوره؟ پدرم در اومد برای درست کردنش-_____- پس بهتره که دوسش داشته باشید^^